۱۳۹۶ شهریور ۶, دوشنبه

فتوحات

با اسلام گپ می‌زدیم. حرف از مدرسه حسنیه زد. حسنیه آن طرف پل بود و مدرسه ما این طرف پل. مقدمات می‌خواندم. بعد مقدمات، باید بار و بندیل می‌بستیم و می‌رفتیم توی یکی از مدارس خوابگاهی. حسنیه خوابگاه بود. رفت و آمد داشتم. امروز یکهو تصویری جلویم زنده شد. خیلی واضح بود. خاطره‌ها مبهمند. مثل متن مکتوب می‌مانند. مثل تاریخ می‌مانند. از طلبه‌ای توی مدرسه حسنیه چند کتاب خریدم. فتوحات مکیه رحلی چهار جلدی آبی‌رنگ؛ پانزده هزار تومان حدود سال ۸۰. تصویر واضح کسی را که ازش کتاب خریدم، امروز نگاه کردم؛ بیات بود. یک سالی است با بیات برای مجله‌ای هم‌کاری می‌کنم. هیچ‌وقت نه او یادش می‌آمد که من ازش کتاب خریده‌ام و نه من یادم می‌آمد. 
من می‌دانستم که فتوحات را از کجا خریده‌ام و چقدر، اما ذهنم چهره فروشنده را حذف کرده بود. شاید بیات هم مثل من بود. امروز خاطره خیلی واضح جلوی چشمم بود حتی حالت نشستن بیات. چهره‌اش. برایش پیام فرستادم. خودش بود. 

هیچ نظری موجود نیست: