۱۳۹۶ مرداد ۲۶, پنجشنبه

بربری

بابا خانه بود. من بودم و بابا. ناهار رفتم از آشپزخانه سر کوچه چیزی بگیرم. پنجاه متر این طرف‌ترش نانوایی سنگک است و صدمتر آن‌طرف‌ترش نانوایی بربری. آشپزخانه توی زیرزمین است. توی راه نگاه کردم در سنگکی باز بود. کسی سر صف نبود. از پله‌ها پایین رفتم. سه مرد با روپوش سفید بودند. یکی‌شان این طرف بود. منتظر بودم بگوید چه می‌خواهی، نگفت. یکی از دو مرد آن طرف دخل آمد و گفتم. بعد گفتم تا تو می‌کشی من بروم دو تا سنگک بگیرم. مرد این طرف گفت سنگکی بسته است. برو بربری بگیر که فراوون بربری داره. روی فراوون تأکید کرد. گفتم باز بود. گفت نه بسته است. گفتم نگاه می‌کنم و از پله‌ها بالا رفتم. دنبالم روی پله‌ها آمد و گفت من می‌دونم بسته است. بربری هم بازه و فراوون بربری. رفتم سمت سنگکی. باز بود. کسی سر صف نبود. هفت-هشت نان تازه روی پیشخانش بود. به آن میز که نان را رویش می‌اندازند، می‌گویند پیشخان؟ دو نان برداشتم. برگشتم آشپزخانه. گفتم باز بود. مرد سفیدپوش بی‌آنکه تکذیب یا تأیید کند گفت بربری فراوون بود. چیزی نگفتم. روپوش سفیدش فرق داشت با آن دو مرد آن طرف دخل. خودش هم مشتری بود مثل من. روی روپوشش نوشته بود «شرکت آرد درخشان» یادم آمد کارگران توی نانوایی بربری، روی روپوششان همین نوشته شده بود. غذایش را گرفت و رفت. 

هیچ نظری موجود نیست: