توی دلم جنگ بود؛ بین اراده مشت زدن و اراده بیخیالی و آرامش. شاید هیچکدام اشتباه نباشد، نمیدانم. با آنکه میخواستم بیخیال باشم، آن لایهای که میگفت مشت بزن، قوی بود. چیزی نوشتم: همهشان را دعا میکنم. این «همهشان را دعا میکنم» پس از آرامش نبود، برای آرام کردن بود. نشان از یک دل بزرگ آرام نیست؛ نشانِ دلآشوبی بود. بعد دلم آرام شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر