۱۳۹۶ بهمن ۳۰, دوشنبه

بروم یا نروم

حوصلهٔ توییتر را ندارم. روزی دیدم حوصلهٔ اینستاگرام را ندارم و حذفش کردم و تمام. توییتر چیزی برای یاد دادن ندارد. حتی چیزی برای شادکردن. ستیزه‌جو شده است. شده است سخنگوی بلاها و مصیبت‌ها؛ یک سخنگوی ناآگاه. حال و هوای بالاترین دارد. اینکه خودت باشی و خودت، سخت است. «بی‌شناسنامه‌»ها زیاد شده‌اند. این‌ها آمدند توییتر را «فتح‌» کنند و آن‌ها هم آمدند برای «فتح». میان ستیزه‌جویان دو طرف زندگی‌کردن سخت است؛ مبارزه‌ای علیه دو طرف. این بودجه‌اش را بالا برده و آن هم بودجه‌اش را. آدم‌های عادی و خارج از حلقهٔ این و آن، میان‌ هیاهوی این و آن می‌نویسند. گاهی آدم حوصله‌اش سر می‌رود. از اینکه هیچ چیز ندارد. پر است از هیاهوی این و آن. 

۱۳۹۶ بهمن ۲۹, یکشنبه

دوباره سقوط

انگار توی یک سکوت نشسته‌ام. ذهنم افتاده به گشتن و گشتن. همهٔ آدم‌هایی که می‌شناختم؛ دوستان و اقوام را می‌گردم. همه را به صف کرده‌ام. هر کدام‌شان احتمال دارد توی این سقوط باشند. پوست صورتم انگار خیلی ریز می‌تپد و منقبض شده است. بغل‌دستی‌ام می‌گوید زنگ بزن. می‌گویم آنها هم خبری ندارند. بیشتر از این ترس که میان آن همه آدمی که همه‌شان بعد سال‌ها غیبت حاضر شده‌اند، کسی باشد که روزگاری دوستش داشته‌ام. ذهنم نهیب می‌زند که  اگر آشنای تو نباشند، آشنای دیگری هستند؛ اما واقعیت این است که حادثه وقتی ربطی به «من» داشته باشد، سخت‌تر است. با عددها، با نوع هواپیما، با اطلاعات بیهودهٔ محل برخورد و سال ساخت هواپیما و ... حواسم را پرت می‌کنم. آدم‌های شهرهای کوچک، اگر مستقیم هم را نشناسند، با واسطهٔ یکی دو نفر آشنا می‌شوند. حتی آشنا نباشند، انسان‌هایی هستند که اینها آشنایان آنها بودند. نمی‌دانم.

۱۳۹۶ بهمن ۲۲, یکشنبه

سقوط

بعد از گفتگو، تنها چیزی که توی ذهنم ازش ماند این بود که انسان کثیفی است. انسان‌ها توی گفتگوی رودررو مهربان‌تر می‌شوند. اما وقاحتش عریان بود. آدم ترسناکی بود. ترسیدم. ازشان حمایت می‌شود. دوست دارند دیگران را له کنند. همه چیز را دشمن می‌بینند. برای نابودی دشمن همه چیز حتی خدا را ذبح می‌کنند. دروغ می‌گویند. تهمت می‌زنند. حاشا می‌کنند. در وجودشان چیزهایی مرده است. چرا این‌ها این همه سقوط می‌کنند؟