۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

عشق اول و زیادت

امروز یکهو گفت دلم برایش تنگ شده است. شک کردم. پرسیدم برای کی؟ اسمش را گفت. تا یکی دو هفته پیش یک خاطره تلخ تمام شده بود. توی چند کلمه «دلم برایش تنگ شده است» و بعد از آن «حالم خراب تر شد»، خیلی اتفاقات و حادثه ها را می توان دید. سه چهار سال از آن خاطره می گذرد. یک بار برایم داستانش را گفته بود. انگار داستانِ انسان دیگری بود. کلمات فقط حکایت گر یک رخداد گذشته بودند بدون اینکه احساسی را آبستن باشند. امروز آن داستان، یک خاطره گذشته تمام شده نبود. واژه ها بغض داشتند، یک حسرت چند ساله. یک پشیمانی هزار روزه. 

داستان به این سادگی نیست. این دلتنگی انتقام است. شاید توجیه ناخودآگاه درون باشد. شاید هم یک دلتنگی واقعی. یکی دو هفته کمتر است که از شکست در عشق دیگری برمی گردد. شاید هم عشق نبود؛ شاید یک خیال محاسبه گرانه سودمند بود. اما رنگ و بوی عشق داشت. اینکه همه چیز را به خاطرش می خواست تغییر دهد؛ و گذشته اش را و هر چیزی که او بهش تغلق داشت، ازش بگذرد. حتی معشوق اول گمان می کرد به خاطر دومی از او گذشته است. اما داستان چیز دیگری بود. هر چه بود این چند سال، خیال عشق دوم جای اول را پر کرده بود. عشق اول شده بود یک اتفاق بیولوژیک تمام شده. یک احساس گذرا. همه چیز دوست داشتن های قدیم را می شد در یک نمودار تجزیه و تحلیل کرد. وقتی بالای کوه یک شهر را می بینیم، طور دیگری می بینیم. اما توی شهر جور دیگر. حتی هوای درون شهر هوای دیگری است. باید درون شهر نفس کشید تا درکش کرد. 

نمی دانم هر شکست عشق دوم، دلتنگی برای عشق اول را همراه دارد یا نه. اما داستان این دو ماجرا تفاوت داشت. اما من داستان را در تفاوت انسانهای داستان می بینم. حتی وقتی که داستان نخست برایش خاطره تمام شده بود، معشوق اول برایش محترم بود. پایان داستان را یک اتفاق طبیعی و عرفی می دانست. اما وقتی داستان دوم تمام شد و شکست خورد، گفته بود این یک داستان تمام شده نیست، یک انسان تمام شده است. همه گمانهایش درباره دومی ویران شده بود. و به گفته خودش چیزی نبود که او خیال می کرده است. من گمان نمی کنم اینها توجیهاتی برای آرام شدن باشد، بلکه اینها فهم و درک واقعیت پس از خروج از داستان است. دیدن نظم و بی نظمی شهر بعد از بالا رفتن از کوه. 

کلماتش برای من حس بدی داشت. احساس ترحم و دل سوختن دارم. اما تنها چیزی که می دانم این است که هر دو اتفاق تمام شده است. راه بازگشت به هیچ کدام را ندارد. دلتنگی برای اولی را دلتنگی انسانی می دانم. یک دلتنگی اخلاقی. شکستش در عشق دوم تنها یک شکست عشقی نبود؛ یک شکست اخلاقی و انسانی بود. معشوقی که به یکباره برایش ویران شده بود. و انسانی نبود که او گمان می کرد. الان به دنبال یک دوستی اخلاقی و انسانی در درونش می گردد. باید دلش برای عشق اول تنگ شود.