۱۳۹۶ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

بلبلا مژدهٔ بهار بیار

گفت: «سرقفلی‌اش برای تو.» 

نمی‌دانم چرا؟؛ اما توی زندگی خیلی کم هدیه گرفته‌ام؛ خیلی کم. این‌که کسی در بی‌خبری چیزی را بخواهد به من هدیه دهد، اتفاق نادری در زندگی من بوده.

حتی اگر زیاد بود، این هدیه یا هر چیز دیگری اسمش باشد، هدیه‌ای عجیب بود. گفت و گفت و گفت و بعد گفت «سرقفلی خبرش برای تو». دربارهٔ آن گفت و گفت و گفتش جواب دادم و هیچ واکنشی به این سرقفلی‌ای که به من واگذار شده بود،‌ نداشتم؛ اما وقتی حرف‌مان تمام شد، هنوز آن جمله توی ذهنم مانده است. این یعنی مهم‌ترین جمله‌اش برای من آن بوده.

هیچ نظری موجود نیست: