۱۳۹۷ آذر ۱۱, یکشنبه

شهر از بالای کوه

خیلی پیش آمده که چیزی را می‌نویسم نه به این خاطر که بهش باور دارم؛ بلکه به این خاطر که انجامش دهم یا ندهم. انگار نوشتن به منزله یک عهد است. احتمالاً این نوشته هم چنین حالتی دارد. چند روز توییتر نرفته بودم و قصد داشتم تا مدتی نروم. برگشتم فقط نگاهی کردم. همه‌چیز جهالت محض بود. کسی در یک توهم آگاهی متبخترانه تفسیر چند آیه نوشته بود و خیال می‌کرد ملحدانه است. دسته‌ای از همیشه در صحنه‌ها دربارهٔ فراستی نظر داده بودند و چند تایی هم دربارهٔ فراستی‌پرستی هشدار داده بودند. یکی به حناچی پریده بود و دیگری به نل‌چی. هیچ‌چیزی نبود جز یک جدال ابلهانه. جز چند نفر که دربارهٔ خودشان و زندگی عادی نوشته بودند. اما فضای رایج هیاهوی این و آن بود و پوچ. هی فکر به عمر تلف‌شده در این هیاهو دارم که بارها و بارها بخشی از هیاهوی پوچ بوده‌ام.
تا شهر را از بالای کوه، نبینیم شلختگی‌های خیابان‌ها را متوجه نمی‌شویم. باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

هیچ نظری موجود نیست: