۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبه

در سیاهی مراء-۲

دوستی برایم گفتگویش با فردی را که پرسش‌های اعتقادی داشت، فرستاد. خواسته بود دربارهٔ گفتگو نظر بدهم. پرسش از برهان‌های اثبات خدا و حسن و قبح عقلی و ... بود. برایش یک کلمه نوشتم اگر من بودم، حتی یک دقیقه گفتگو نمی‌کردم. گفتگو طولانی بود. شاید ۵-۶ساعت وقت برده بود.
پرسنده، همان اول گفتگو بود من فقط فرزند دلیلم. هر کس با من بحث کرده، تهش به من فحش داده. اگر نمی‌توانی بحث نکن. در طول بحث، هی می‌خواست بگوید من پیروزم، من پیروزم.

خودم از گفتگو فرار می‌کنم. خصوصاً اگر همان اول بفهمم گفتگو نیست. برایم اهمیتی ندارد که بگویند فرار کرد یا شکست خورد. در مراء و جدل سیاهی می‌بینم. بعد آن توی دلم احساس خوشی ندارم. ترجیح می‌دهم رقیب گمان کند من پاسخی ندارم و در دلش شاد شود؛ ولی من آن احساس ناخوش بعد از جدل را نداشته باشم. امروز از خواندن آن گفتگو، احساس ناخوشی گفتگوی خودم دست داد.

هیچ نظری موجود نیست: