۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

خواب


 دم غروب، تمام ماه جلوی تمام خورشید ایستاده بود. ایستاده بودم روی دیواری یا شاید روی ایوان خانه‌ای و روبرویش تا دم افق باز بود. زبانه‌های خورشید گرداگرد قرص سیاه می‌رقصیدند؛ انگار تارهای زعفران در روز طوفان. زیبایی‌اش وادارم می‌کند احمد را خبر کنم که کسوف دم غروب را تماشا کند. چند دقیقه‌ای محوش بودم و شاد بودم از تماشایش. انگار آنی‌ودمی خورشید شتاب گرفت و پس افق پنهان شد.
گمانم این است توی خواب می‌گفتم ماه‌گرفتگی؛ اما خورشید بود که گرفته بود و در حال کسوف غروب کرد.

هیچ نظری موجود نیست: