همراه گروهی بودیم. نمینشاختمشان. یکهو دم دریاچهٔ نمک بودیم. یکیشان گفت دریاچهٔ بختگان. گفتم اینجا دریاچهٔ قم است. مواج شد؛ موجهای بلند و خشمگین. موج دربرمان گرفت. یکی گفت چقدر شور است. گفتم بوی مرگ میآید. از موجها دور شدم و دیگران دور نشدند. از کنار دیواری میرفتم و ته موج میرسید به آنجا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر