حاء.کاف همدرسم است. سالها پیش میشناختمش. وقتی که راهنمایی درس میخواند و من کفایه میخواندم. همیشه آن سمت مدرس مینشست و امروز آمده بود این سمت. بین دو درس خواستم بروم پیشش و گپ بزنم. آدم گرمی است و خوشمشرب و پرحرارت. یک آن توی دلم گفتم او باید بیاید. نمیدانم چرا این به ذهنم خطور کرد. ازش بزرگتر بودم و ابتدای سلامعلیکمان فاصلهٔ سنیمان زیاد بود. به خودم خندیدم و پا شدم رفتم جلویش و دهدقیقهای گپ زدیم. فهمیدم علی.دال که قبلاً ازش نوشته بودم، تنها یکی دو ماه آمریکا بوده. کمی هم دربارهٔ عین.عین.الف گفتیم. درش نوعی زرنگی را دیدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر