علی پسر طیبه را دیدم. امروز یکروزه بود. یکهو توی ذهنم آمد سال ۱۴۵۰، پنجاه و سه ساله است و من احتمالاً مردهام. همان سال احتمالاً نوه دارد. بیست سی سال دیگر، ۱۴۲۰، ۱۴۳۰ بچهدار شده است و بچهاش تا ۱۵۰۰ زنده است. و سال ۱۵۰۰ هیچ یادی از ما نیست. حتی احمد و فاطمه هم نیستند. اما زندگی انسان روی زمین ادامه دارد.
۱۳۹۷ مهر ۲۳, دوشنبه
۱۳۹۷ مهر ۲۱, شنبه
ورزشگاه شبکههای اجتماعی و گمشدن قوهٔ جاهله
دوستی به نبودنم در سرای عمومی توییتر اعتراض کرده. بگذریم از اینکه خیال میکنم دورهٔ ما گذشته و حرف من و مثل من توی هیاهو گم میشود -تازه اگر چند دشنام نصیبمان نشود-. این مدت که نبودم دربارهٔ خیلی چیزها حرف نزدهام. خیلی ساده آن بخش جاهل درونم حاکم شده است و به بسیاری از پرسشها «نمیدانم» میگوید و این «نمیدانم» جلوی سخن گفتن را میگیرد.
گمان میکنم هیاهوی شبکههای اجتماعی، این «نمیدانم» را پس میزند. شاید در رویارویی ابتدایی با پرسش، به خود بگوید نمیدانم؛ اما وقتی ده، دوازده خط متضاد از این سو و آن سو خواند، میخواهد داوری کند و حکم کند. آن نمیدانم گم میشود. توییتها و نوشتهها و حتی گاهی مقالهها به فرد توهم آگاهی میدهد. دربارهٔ افایتیاف نظری ندارم، دربارهٔ کنوانسیون خزر و دربارهٔ خیلی چیزهای دیگر. این نظر نداشتن شاید به این دلیل است که گوشهای نشسته بودم و از دور تماشا میکردم و روی سکوهای ورزشگاه نبودم. توی ورزشگاه که باشی، هر چه هم ساکت و آرام باشی، ورزشگاه وادارت میکند به فریاد زدن و هیاهو. موج هیاهوی ورزشگاه تکانت میدهد و همراه میشوی.
هیاهوی شبکههای اجتماعی، آن «نمیدانم» درون را منزوی میکند و قوهٔ جاهله را پرت میکند گوشهای؛ قوهٔ ارزشمند جاهله.
اشتراک در:
پستها (Atom)