صاد میگفت توی راه کامیونی آتش گرفته بود و راننده نمیتوانست بیاید بیرون. خودروهایی ایستاده بودند و فقط تماشا میکردند. اتوبوسی توی شلوغی سرعت را کم کرد و ماجرا را دید، ایستاد. کسی از توی اتوبوس کپسول آتشنشانی را برداشت و شیشه را شکست و هر طور بود آتش را خاموش کرد و راننده را نجات داد.
تماشاگران حادثه، آدمهای لزوماً بدی نبودند، چه بسا آدمهای خوبی بودند که آن دم دوست داشتند کمکی کنند؛ اما چارهای نمیدانستند و چیزی به فکرشان نمیرسید و تنها تماشاگر بودند.
به گمانم این روزها مثل آن دسته تماشاگرانیام که دوست دارم کاری کنم و هیچ راه مطمئنی به ذهنم نمیرسد. جا نه جای بانگ و فریاد تُهی است و نه جای تماشاگری، زمان چارهجویی است و چاره یافت مینشود و یا به سختی یافت میشود.
تماشاگران حادثه، آدمهای لزوماً بدی نبودند، چه بسا آدمهای خوبی بودند که آن دم دوست داشتند کمکی کنند؛ اما چارهای نمیدانستند و چیزی به فکرشان نمیرسید و تنها تماشاگر بودند.
به گمانم این روزها مثل آن دسته تماشاگرانیام که دوست دارم کاری کنم و هیچ راه مطمئنی به ذهنم نمیرسد. جا نه جای بانگ و فریاد تُهی است و نه جای تماشاگری، زمان چارهجویی است و چاره یافت مینشود و یا به سختی یافت میشود.
زمانهٔ بیچارگی است.