با سین زمانی رفت و آمد زیادی داشتم. بهش سیوطی را درس دادم. گاهی با هم سازگار نبودیم. چند باری تندی کردم. از قم رفت. چند سال بعد یکهو مریض شد و بعد کمی مُرد. همیشه یادش میکنم. گاهی آن تندیها توی ذهنم میآید. خیلی زود سعی میکنم خاموش و توجیهش کنم. اگر سین زنده بود، احتمالاً آن تندیها یادم نمیآید و اگر یادم میآمد میگفتم حقت بود. توی ذهنم خیال میکنم در آن موقعیت حقش بود. اما مرگ سایه میاندازد روی موقعیتها. «تندی با سین درست بود، اگر مرگ نبود» ما مرگ را سرکوب میکنیم. هنگام تندی حتی اگر میگفت یک روز میمیرم و پشیمان میشوی، میگفتم برو بابا. اما الان مرده و یک شرمندگی در درونم هست.
مرگ این قدرت را دارد که وصف اخلاقی بودن در «فعل اخلاقی در موقعیت الف» را متزلزل کند. شاید نشود گفت غیراخلاقیاش کند؛ اما تزلزلی درش درست میکند؛ همان حس شرمندگی و پشیمانی.