۱۳۹۹ آذر ۳, دوشنبه

بازگشت به کودکی

 جیم میگفت توی راه شیراز یکهو ماشین‌ توی هوا معلق زد و هی می‌خورد به زمین و می‌رفت هوا. سمت راست جاده دره بود. مطمئن بود خواهد مرد. می‌گفت آن لحظه یکهو کودکی‌ام آمد جلوی چشم‌هایم. با برادرها و خواهرها توی هال دورهم نشسته بودیم و خوش بودیم و یادآوری آن لحظات خوش در آن گاه نزدیک به مرگ خوش بود. ماشین در دره نیافتاد و ایستاد و چیزی‌شان نشد.
عمهٔ بزرگم سخت مریض است. چند باری بردنش بیمارستان و برش گردانده‌اند خانه. با شکوه به دخترش گفته بود نگذاشتی برادرهایم را این مدت ببینم و خواسته بود که عمهٔ دیگرم برود پیشش. انگار دوست دارد برگردد به همان کودکی. 

۱۳۹۹ آبان ۲۷, سه‌شنبه

لیکهٔ تنها

از دیشب دو نیمه‌شب صدای رنجور و مستمر «لیکه» از یکی از همسایه‌ها به گوش می‌رسد. لیکه جیغ ممتد آیینی زنانه در سوگواری‌هاست و حتی به معنای خبر درگذشت کسی است. گاهی ده‌ها زن با هم لیکه سر می‌دهند و این همراهی خود نوعی تسلی است. اما لیکهٔ دیشب لیکه‌ای تنها بود. باید حدس می‌زدیم از کدام‌یک از همسایه‌هاست. از خانهٔ مسعود بود. مسعود همهٔ دوران ابتدایی و راهنمایی -به جز یک‌سال که یاسوج نبودیم- هم‌کلاسی‌مان بود و بیشتر وقت‌ها سر یک نیم‌کت بودیم و هر صبح می‌آمد در خانه را می‌زد و با هم می‌رفتیم تا مدرسه و با هم برمی‌گشتیم. پدرش لحاف و تشک می‌دوخت. وقتی ازدواج کردیم، مادرم شش تشک برای‌مان به پدر مسعود سفارش داد. مامان صبح بی‌طاقتی کرد و گفت می‌روم می‌پرسم. ماسک زد و عصا دست گرفت و رفت پرسید. خواهر کوچک‌تر مسعود مرده بود. اسمش زهرا بود و دو بچه داشت. جز تصویری مبهم از دوران کودکی هیچ‌چیزی ازش در ذهن ندارم؛ اما همین‌که همسایه بودیم و همین‌که خواهر مسعود بود، برای غم کافی بود. هنوز صدای لیکه‌ای تنها که گاهی فقط یک‌نفر همراهی‌اش می‌کند، از حصار خانهٔ همسایه می‌گذرد و غم را در تمام کوچه منتشر می‌کند. خداوند رحمتش کند.

۱۳۹۹ آبان ۲۴, شنبه

اینستاگرام و احساس فقر نسبی

گسترش اینترنت و فراگیری گوشی‌های هوشمند، شبکه‌های اجتماعی را که در ابتدا رنگ و بوی نخبگانی داشت، به سمت همرنگ‌شدن بیشتر با جامعه برد. هر چه اینترنت و گوشی‌های هوشمند به دست افراد بیشتری می‌افتاد، شبکه‌های اجتماعی بیشتر شبیه کوچه و خیابان می‌شد. تلگرام و اینستاگرام در ایران نسبت به شبکه‌های دیگر نفوذ بیشتری دارد. یکی از تبعات فراگیری اینستاگرام، نامداری برخی از پولداران است و هر تصویری از اینان نمایش تجمل و پولداری است حتی اگر چنین قصدی نداشته باشند. خانه‌های بزرگ، غذاهای رنگارنگ، وسایل گران‌قیمت و ... این تجملات -که شاید در نگاه آن فرد پولدار تجمل نباشد- هر روز جلوی چشمان بسیاری از مخاطبان که نمی‌توانند آن وسائل را دارا باشند، رژه می‌روند. تجملاتی که در نبود شبکه‌های اجتماعی به ندرت به چشم متوسطان و فقیران می‌آمد. ما به ندرت در خیابان‌ها پورشه یا بنز می‌دیدیم؛ اما الان هر روز در کوچه‌پس‌کوچه‌های اینستاگرام بنزها و پورشه‌ها خودنمایی می‌کنند. عجز من و ما از داشتن این زندگی که هر روز جلوی چشم من است، مرا به سمت احساس فقر و نداری می‌کشاند. در دنیای بدون اینستاگرام، من در محله‌ای زندگی می‌کنم که معمولاً همه مثل همند با تفاوت اندک. در مدرسه‌ای درس‌خوانده‌ام که سطح زندگی همه تقریباً شبیه هم بوده و ... این همرنگی و همراهی در دارایی زندگی، آن احساس فقر را کمرنگ می‌کند. اما همواره در چشم بودن دارایی هنگفت دیگران باعث پررنگ‌شدن احساس نداری می‌شود. اگر این ادعا درست باشد، شاید بتوان گفت اینستاگرام می‌تواند به افسردگی و حتی سرخوردگی اجتماعی منجر شود. 

لجبازی یا مقاومت؛ سوت رابین‌هودی

نسبت به آنچه می‌نویسم مواضع تندتری دارم. یعنی نوشته‌هایم پر است از محافظه‌کاری. به گمانم دلیلی ندارد به خاطر باوری -آن‌هم که احتمال خطا درش هست- که تأثیری بر جامعه ندارد، به دردسر بیافتم. البته این به معنای نفی تلاش مدنی برای کاستن رنج در جامعه نیست؛ اما گاهی گفتن یا نگفتن گزاره‌ای مثلاً دربارهٔ شخص الف هیچ کمکی نمی‌کند. بگذریم.
اما همه دلیلم این نیست که به خاطر دردسر احتمالی محافظه‌کاری می‌کنم و کلماتم را غربال می‌کنم. افرادی هستند که می‌خواهند مرا و دیگران را بکشانند به بیان موضعی تند و تیز. موضعی که دغدغهٔ من نیست یا دغدغهٔ اصلی نیست. احساس می‌کنم بیان پس از فشار این گروه، نوعی تسلیم شدن و همراهی با آنان است. برایم گاهی آزادی شخصی مهم‌تر از بیان مسئله‌ای اجتماعی است. به یاد دارم نکته‌ای را که چند سال قبل بی‌هیچ فشاری گفته‌ام، حاضر نبودم پس از اینکه گروهی می‌گفتند چرا فلان موضع را نگرفتی، تکرار نکنم. نه اینکه به آن باور نداشته باشم، می‌خواستم بگویم من با موج شما چیزی نخواهم گفت. شاید هم نوعی لجبازی باشد برای ناهمرنگ‌شدن با جماعت. یواش‌یواش به سمتی رفته‌ام که هر چه را همه درباره‌اش سخن می‌گویند، من نمی‌گویم و یا با تأخیر می‌گویم. اگرچه باز هم در پساپرده این موج حتی آنهایی را که مقاومت/لج‌بازی می‌کنند، با خود همراه خواهد کرد.  اسم این مقاومت و لج‌بازی را که شبیه بی‌اعتنایی است گذاشته‌ام «سیاست سوت رابین‌هودی».