۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبه

در سیاهی مراء-۲

دوستی برایم گفتگویش با فردی را که پرسش‌های اعتقادی داشت، فرستاد. خواسته بود دربارهٔ گفتگو نظر بدهم. پرسش از برهان‌های اثبات خدا و حسن و قبح عقلی و ... بود. برایش یک کلمه نوشتم اگر من بودم، حتی یک دقیقه گفتگو نمی‌کردم. گفتگو طولانی بود. شاید ۵-۶ساعت وقت برده بود.
پرسنده، همان اول گفتگو بود من فقط فرزند دلیلم. هر کس با من بحث کرده، تهش به من فحش داده. اگر نمی‌توانی بحث نکن. در طول بحث، هی می‌خواست بگوید من پیروزم، من پیروزم.

خودم از گفتگو فرار می‌کنم. خصوصاً اگر همان اول بفهمم گفتگو نیست. برایم اهمیتی ندارد که بگویند فرار کرد یا شکست خورد. در مراء و جدل سیاهی می‌بینم. بعد آن توی دلم احساس خوشی ندارم. ترجیح می‌دهم رقیب گمان کند من پاسخی ندارم و در دلش شاد شود؛ ولی من آن احساس ناخوش بعد از جدل را نداشته باشم. امروز از خواندن آن گفتگو، احساس ناخوشی گفتگوی خودم دست داد.

۱۳۹۷ آذر ۱۷, شنبه

عین حاء

عین حاء خشم عجیبی داشت. اما خودش را می‌گرفت و سعی می‌کرد طنز بگذارد توی کلماتش. دسته‌جمعی باهاش شوخی‌ کرده بودیم و برنتافته بود. خیال می‌کنم بخشی از این خشم، برگشت به شوخی‌های قدیم‌تر دارد. اگر این باشد، خشمش نوعی سرریز بود. گاهی حوصله‌اش را ندارم و به شوخی چیزکی بهش می‌گویم. معمولاً‌ او هم چیزی می‌گوید و با شوخی و خنده تمام می‌شود. خیال می‌کنم پسِ اینها نوعی آزاردیدگی است و باید بگویم اشتباه کرده‌ام.

۱۳۹۷ آذر ۱۴, چهارشنبه

این ابناء الملوک

حس کرده بودم به طرز عجیبی تمرکزم را از دست داده‌ام. تنها ساعات تمرکز مداومم، دو ساعت درس فقه و اصولی بود که می‌رفتم. خودکار دست می‌گرفتم و می‌نوشتم. جوهر خودکار به تهش نزدیک شده است و این روزها برایم عزیزتر شده و حواسم بیشتر جمع است که گمش نکنم. در گم کردن خودکار و مداد تبحری دست‌نیافتنی دارم.
بخشی از این از دست‌رفتن تمرکز را محصول توییتر و شبکه‌های اجتماعی می‌دیدم. گاهی می‌شد وسط نوشتن متنی، هر چند دقیقه یک‌بار سر به توییتر می‌زدم و وسط خواندن کتاب، هر صفحه‌ای به بهانهٔ نوشتن خطی از کتاب می‌رفتم توییتر و ... حواسم پرت می‌شد به گفته‌های این و آن و دعواهای معمولاً بی‌ارزش. چند روزی است تصمیم گرفتم چیزی در توییتر ننویسم. به نظرم چهار روز می‌شود. سر می‌زنم گاهی. اما هیچ واکنشی نشان نمی‌دهم. بعد از مدت‌ها دو سه ساعت پیاپی متنی را می‌نوشتم بدون اینکه به اینجا و آنجا سر بزنم.
متن را برای مدیر پایگاهی فرستادم و گفتم اگر به دردتان می‌خورد منتشر کنید. [وگرنه توی وبلاگم منتشر می‌کنم] و گفت منتشر می‌کنیم. خیلی وقت بود چیزی برای جایی ننوشته بود. به نظرم باید در نیامدن به شبکه‌های اجتماعی کمی راسخ‌تر شوم.

۱۳۹۷ آذر ۱۱, یکشنبه

شهر از بالای کوه

خیلی پیش آمده که چیزی را می‌نویسم نه به این خاطر که بهش باور دارم؛ بلکه به این خاطر که انجامش دهم یا ندهم. انگار نوشتن به منزله یک عهد است. احتمالاً این نوشته هم چنین حالتی دارد. چند روز توییتر نرفته بودم و قصد داشتم تا مدتی نروم. برگشتم فقط نگاهی کردم. همه‌چیز جهالت محض بود. کسی در یک توهم آگاهی متبخترانه تفسیر چند آیه نوشته بود و خیال می‌کرد ملحدانه است. دسته‌ای از همیشه در صحنه‌ها دربارهٔ فراستی نظر داده بودند و چند تایی هم دربارهٔ فراستی‌پرستی هشدار داده بودند. یکی به حناچی پریده بود و دیگری به نل‌چی. هیچ‌چیزی نبود جز یک جدال ابلهانه. جز چند نفر که دربارهٔ خودشان و زندگی عادی نوشته بودند. اما فضای رایج هیاهوی این و آن بود و پوچ. هی فکر به عمر تلف‌شده در این هیاهو دارم که بارها و بارها بخشی از هیاهوی پوچ بوده‌ام.
تا شهر را از بالای کوه، نبینیم شلختگی‌های خیابان‌ها را متوجه نمی‌شویم. باید برون کشید از این ورطه رخت خویش