۱۳۹۹ آبان ۲۷, سه‌شنبه

لیکهٔ تنها

از دیشب دو نیمه‌شب صدای رنجور و مستمر «لیکه» از یکی از همسایه‌ها به گوش می‌رسد. لیکه جیغ ممتد آیینی زنانه در سوگواری‌هاست و حتی به معنای خبر درگذشت کسی است. گاهی ده‌ها زن با هم لیکه سر می‌دهند و این همراهی خود نوعی تسلی است. اما لیکهٔ دیشب لیکه‌ای تنها بود. باید حدس می‌زدیم از کدام‌یک از همسایه‌هاست. از خانهٔ مسعود بود. مسعود همهٔ دوران ابتدایی و راهنمایی -به جز یک‌سال که یاسوج نبودیم- هم‌کلاسی‌مان بود و بیشتر وقت‌ها سر یک نیم‌کت بودیم و هر صبح می‌آمد در خانه را می‌زد و با هم می‌رفتیم تا مدرسه و با هم برمی‌گشتیم. پدرش لحاف و تشک می‌دوخت. وقتی ازدواج کردیم، مادرم شش تشک برای‌مان به پدر مسعود سفارش داد. مامان صبح بی‌طاقتی کرد و گفت می‌روم می‌پرسم. ماسک زد و عصا دست گرفت و رفت پرسید. خواهر کوچک‌تر مسعود مرده بود. اسمش زهرا بود و دو بچه داشت. جز تصویری مبهم از دوران کودکی هیچ‌چیزی ازش در ذهن ندارم؛ اما همین‌که همسایه بودیم و همین‌که خواهر مسعود بود، برای غم کافی بود. هنوز صدای لیکه‌ای تنها که گاهی فقط یک‌نفر همراهی‌اش می‌کند، از حصار خانهٔ همسایه می‌گذرد و غم را در تمام کوچه منتشر می‌کند. خداوند رحمتش کند.

هیچ نظری موجود نیست: