۱۳۹۸ آذر ۲, شنبه

هیچ

سال‌ها پیش در «مهر تابان» ماجرایی را خوانده بودم که در دعوایی خونین که چند نفر کشته شدند، عارفی تنها تماشاگر بوده بدون هیچ احساسی.«از ناودان خون می‌ریخت و در ایوان دو کشته افتاده بود و در صحن حیاط نیز دو کشته افتاده بود و من تماشا می‌کردم.» [اینجا] داستانی شبیه «بیگانه» کامو.

نمی‌دانم این چقدر اخلاقی باشد یا نباشد؛ اما به نظر تبیینی معقول دارد. شاید حتی چند تبیین متفاوت داشته باشد. در نگاهی فلسفی در هستی ازلی و ابدی ما انسان‌ها هیچ و گمیم. گفته شده اگر عمر زمین ۲۴ ساعت باشد، تاریخ ما انسان‌ها در ثانیهٔ آخر است. همهٔ تاریخ ما یک ثانیه است و عمر هر کدام از ما یک‌هزارم ثانیه از عمر ۲۴ساعتهٔ زمین است و اتفاقات هر روز چیزی نزدیک صفر. این هیچ بودن در برابر تاریخ و هستی همه چیز را «هیچ» می‌کند. 

گاهی، آنی و دمی در وضعیتِ «هیچـ»ـم.

هیچ نظری موجود نیست: