۱۳۹۷ آبان ۲۷, یکشنبه

پروپاپیچی

الف چند وقت پیش تعریف می‌کرد که از یکی ناامید شده و منتظر است سرش به سنگ بخورد و درباره‌اش سکوت  می‌کند. از آن روز دو سه بار به پر و پای الف پیچیده‌ام. نمی‌دانم یک اتفاق کاملاً عادی است یا ربط به آن ماجرای قبل دارد. وقتی تعریف می‌کرد خیال می‌کردم خودش را جای یک دانای کل، یک پیرمرد خردمند دنیادیده گذاشته است که باید پند بدهد و نصیحت کند و دم یأس و نومیدی سکوت پیشه کند. از این تصویر بیزار بودم. شاید اینکه دو سه بار تندگویی نصیحت‌گونه‌ام به او، سر این باشد که تو یکی مثل همه‌ای. مثل من و مثل همان‌کس که خیال می‌کنی سرش به سنگ خواهد خورد. حالا خودم مثل که هستم؟ نمی‌دانم

هیچ نظری موجود نیست: