دوران نوجوانی در یاسوج هیأتی میرفتم. چند نفر از دوستان احساس میکردند آن معنویتی که پیاش میگردند، آنجا نیست. روزی با هم رفتیم و به سخنران هیأت این را گفتیم. گفتم: «بچهها اینجا از لحاظ معنوی ارضا نمیشوند.» با خشم و ناراحتی پاسخ داد «ارضا یعنی شهوت و شما دنبال شهوتید.» بزرگتر و اقتدار داشت و نمیشد جوابش را داد. آن لحظه چیزی درونم فروریخت؛ آن احترام همیشگی که برایش داشتم، یکهو ترک برداشت و هنوز هم مانده. شاید به کار بردن واژهٔ «ارضا» در آن متن نادرست بود؛ اما معنایش روشن بود. من آن لحظه گمان کردم که پاسخی ندارد؛ اما نمیخواهد بپذیرد که «آن معنویت اینجا نیست» و راه را در این دید که از اقتدارش برای ساکتکردن استفاده کند. بدترین پاسخ ممکن را گرفته بودیم. هنوز تلخی آن پاسخ را لمس میکنم.
گاهگاهی با این و آن بحث میکنم. سعی میکنم بحث همیشه پیشرونده باشد؛ یعنی در هر کلام، کمی جلوتر برویم و مسئله کمی واضحتر شود و گام به گام پیش برویم. گفتگوی پیشرونده را شرط گفتگو میدانم. اگر احساس کنم رقیب پیِ مچگیری است، گفتگو را تمام میکنم. گاهی بدون پاسخدادن رد میشوم و گاهی تذکر میدهم و میگویم دیگر بحثی نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر