۱۳۹۸ تیر ۴, سه‌شنبه

در همسویی با راء

دال زنگ زده بود که برایش کاری کنم. از کار که می‌گفت، گفت با راء گپ زده است و او مخالف بوده که به من بگوید. فهمیدم توی برنامه‌شان راء هم هست و شاید نسبت به دال بالادست باشد. فردایش دال دوباره زنگ زد و موضوع خاصی را گفت برای پژوهش و گفتم من این موضوع را دوست ندارم و کار من نیست. شب جیکی از راء دیدم در نقد رائفی‌پور. خواستم بنویسم بعد از سال‌ها با راء موافقم. یکهو به خودم گفتم شاید این همسویی و «ارادهٔ نوشتن» متأثر از آن پیشنهاد دال باشد. چیزی ننوشتم و بی‌خیال شدم. به نظر سود/کار مشترک گاهی آدم را به هم‌سویی وادار می‌کند. شاید آنی و دمی در گوشه‌ای از ذهنم دیده بودم که باید نوعی همراهی با راء را نشان دهم. نمی‌دانم این «شاید» درست باشد یا نباشد.

هیچ نظری موجود نیست: