۱۳۹۵ بهمن ۱۷, یکشنبه

النجاة فی الصدق

سربازی جایی امریه بودم. مسئولم بسیار مدارا می‌کرد و آسان گذشت[خدا خیرش دهد]. وقتی می‌خواستم نامه پایان خدمت را از آنجا بگیرم، ساعت کاری کم داشتم. رئیس آنجا باید برایم امضا می‌کرد و می‌دانست که ساعت کم دارم. مسئولم به من گفت برو بگو فلان کار را بیرون از اینجا انجام داده‌ام و گویا به رئیس هم گفته بود. پیش رئیس که رفتم گفت اینقدر ساعت کاری کم داری. گفتم بله. گفت برون‌کاری نداشتی؟ گفتم نه. با تعجب گفت: نه؟ گفتم نداشتم. گفت فلان کار را مگر قرار نبود انجام بدهی؟ گفتم حتی یک ثانیه هم انجام ندادم. خنده‌اش گرفت. گفت حالا چه کنم؟ گفتم خواهی مرا ببخشا خواهی مرا رها کن. گفت اینکه هر دوتاش یکی شد. برایم برگه را امضا کرد. بهش گفتم برایتان آن کار را انجام می‌دهم و انجام دادم.

چند روز پیش بازی ماشین‌سازی-استقلال بود. زمین پر برف بود و توپ رنگی نبود. بین دو نیمه زنگ زدند به مسئول بازی. خیلی ساده گفت آقا اشتباه کردیم. ببخشید. سه چهار بار عذرخواهی کرد. نیمه دوم توپ رنگی بود. وقتی که حرف‌هایش تمام شد، احساس خوبی داشتم. 

نه صدق و نه کذب، واقعیتِ گذشته را تغییر نمی‌کند و مقصر را بی‌تقصیر نمی‌کند؛ اما کسی که با ناراست‌گویی می‌خواهد تقصیرش را بپوشاند، علاوه بر تقصیر، به ناراستی هم متهم می‌شود و مقصر راستگوی عذرخواه از مقصر ناراستگوی توجیه‌گر برتر است. 

هیچ نظری موجود نیست: