۱۳۹۵ بهمن ۱۶, شنبه

گاهی توی کتابخانه بعد سلام علیک با لحنی شوخی می‌گویم از اینکه امروز هم تو را دیدم، شادمانم. شادمان هستم؛ اما نه آنقدر که این جمله را بگویم. طوری می‌گویمش که هر دو خنده‌ای بکنیم؛ از آن خنده‌هایی که پشتش چیز خنده‌داری نیست و فقط خنده است. توی کوچه‌پس‌کوچه‌های یخچال‌قاضی یکی دوستان قدیم را دیدم و به شوخی این جمله را گفتم و خندید. بعد که رفت و رفتم، ده قدمی که دور شده بودم؛ یکهو به خودم گفتم «چقدر شاد شدم که دیدمش»‌ و کل راه کیفور بودم.