نمیدانم میتوان از «دستم نمیرود»، مصدر دست نرفتن را ساخت یا نه. از خیلی سال پیش احساس خوبی به ب نداشتم. به گمانم با رانت و بازیهای رسانهای یکهو شد اندیشمند. چند کتاب که پیش از آن مثل آن و بهتر از آن چاپ شده بود، چاپ کرد. هیچ چیز خاصی نداشت. آن وقتها که بحثش میشد بیمحابا میگفتم بیسواد رانتخوار است. امروز حرفش بود. خواستم همین را بگویم. دیدم زبانم نمیچرخد که بگویم. با آنکه شاید الان مطمئنتر باشم؛ اما گفتنش سخت شده است. به نظر از عوارض دوران گذر از جوانی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر