۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

معامله

دو کوچه آن‌ورتر، رفته بودم بربری بگیرم برای سربازهای گرسنه. بربری نگرفتم. ایسستادم و تماشا کردم سیدی را که بساط پهن کرده بود. لباس‌های کهنه ی مردم را به رایگان می گرفت و به رایگان می‌داد.

هرچه لباس را که نمی‌خواهیم جمع کن. نو یا کهنه. آن‎هایی را که بیشتر دوست داری

هیچ نظری موجود نیست: