با حسین حرف میزنم و در حرف زدن باهاش لذتی عجیب احساس میکنم. خواهرزادهام است. یکهو به سرش زد برود عراق درس بخواند و رفت. چند ماهی است که مقیم نجف شده. تا وقتی که اینجا بود، چنین احساسی در گفتگو نداشتم. عکسش را که با برج سامرا گرفته، برایم فرستاده است. خوش به حالش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر