یادم نیست این را از کی شنیدم؛ شاید از محسن. محسن به خاطر دو سه جملهاش بر گردن من حق دارد. از مجموعهٔ باور و رفتارش که ازش بسیار فاصله دارم، این دو سه جمله را گزینش میکنم و مدیونش هستم. احتمالاً این را هم محسن گفته بود. اینکه از کجا شنیده بود یا اینکه خودش گاهی از درونش حکمتی میجوشید، نمیدانم؛ اما اینقدر میدانم که فوتبالیست خوبی بود. میگفت: گاهی به تماشای بدی دیگران بنشینیم و زشتیشان را ببینیم و بعد همانها را در خودمان تماشا کنیم.
موانع بسیاری هست که رفتار خودمان را در ترازوی بیغل و غش خوبی و بدی نگذاریم. وقتی دیگری را تماشا میکنیم، گاهی آن موانع نیست و میتوانیم خوبی یا زشتی را بهتر ببینیم. این تماشاگری گاهی مشت میزند به خودفریبی خودمان. موانع غیرمعرفتی مانع آگاهی شده است در درونمان. مشتهای غیرمعرفتی این موانع را خرد میکند. نگفتم همیشه موانع غیرمعرفتی باید با پتکهای غیرمعرفتی خرد شوند، این را نگفتم.
یادم باشد که این تماشاگری نه آسان است و نه کار هر کسی است.
یادم باشد که این تماشاگری نه آسان است و نه کار هر کسی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر