۱۳۹۵ اسفند ۱, یکشنبه

عصمت

قرار شد ضامن دوست طلبه‌ای شوم. یک میلیون تومان وام می‌خواست. باید اینترنتی درخواست ضمانت می‌داد و من هم اینترنتی تأیید می‌کردم. هفت-هشت-ده روزی است که درخواست داده، اما در صفحهٔ من نوشته که هیچ درخواستی نیامده. بعد از تأیید من -که نشده بود- باید می‌رفتیم و چند برگه امضا می‌کردیم. شیخی پیر و آراسته مسئولش بود. دوستم داستان را برایش گفت. گفت امکان ندارد که سیستم خطا کند. چند بار این را تکرار کرد. برایش گفتیم که این ناممکن حالا شده. گفت بروید پیش آقای شاکر. شاید هم شاکری. شاکر هم تعجب کرد. زنگ زد جایی دیگر. کار درست شد. باید ابتدا چک یا سفته ضمانت نیز وارد می‌شد تا درخواست برای من بیاید. این را ننوشته بودند.
برگشتیم پیش شیخ آراسته. از پس مانیتور نوعی جدال سنت و مدرنیته را نمایندگی می‌کرد. دو یا سه بار دیگر تکرار کرد که تقصیر شما بود و امکان ندارد سیستم خطا کند. یک بار هم گفت محال است. بار چهارم که گفت هم من و هم رفیق گفتیم تقصیر ما نبود و تقصیر «سیستم» بود. تندتر گفت نه تقصیر شما بود. بعد گفت چون تقصیر شما بود، باید فردا بیایید. سیستم انداخته‌است به فردا. رفیق گفت برگه ضمانت را بده تا لازم نباشد ضامن فردا هم بیاید. گفت ضامن هم باید باشد. رفیق گفت: شما که ضامن را دیده‌اید و اگر برگه‌ها را الان امضا کند، نیازی نیست فردا بیاید. گفت آخه سه برگه است. چند دقیقه ذهنم داشت ملازمه میان «سه برگه» بودن و نیاز به فردا آمدنم را بررسی می‌کردم. بعد دوباره تکرار کرد که تقصیر خودتان بود و محال است سیستم اشتباه کند. دهان را باز کردم که چیزی بگویم. هی کلمات «پشت هر سیستمی و هر برنامه‌ای انسانی است» را جمع و جور می‌کردم که رفیقم نیم‌خیز شد و با تحکم گفت «خود انسان خطاکار است چه برسد به مصنوع انسان» و محکم‌تر گفت «خدانگهدار» و آمدیم بیرون. 

هیچ نظری موجود نیست: